خاطرات شهید رضوی/هنوز دو ماه نگذشته بود که امام رضا (ع) آرزویش را برآورد(10) شهید رضوی، در آخرین باری که به زیارت امام رضا (ع) مشرف میشود، شهادت خود را از ایشان طلب میکند که دعایش در کمتر از دو ماه به اجابت میرسد.
، «شهید محمدتقی رضوی مبرقع»، متولد 26 فروردین سال 1334، که مسؤولیت ستاد کربلا، فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی و معاونت فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه خاتمالانبیاء را در دوران دفاع مقدس برعهده داشت، در تاریخ 3 خرداد 1366، در منط
فضیلت جناب مسلم بن عقیل در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله
شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت کرده است:
حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس رحمه الله، قال: حدثنا أبی، عن جعفر بن محمد بن مالك، قال حدثنی محمد بن الحسین بن زید، قال: حدثنا أبو أحمد محمد بن زیاد، قال: حدثنا زیاد بن المنذر، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: قال علی علیه السلام لرسول الله صلى الله علیه وآله: یا رسول الله، إنك لتحب عقیلا؟ قال: إی والله إنی لاحبه حبین: حبا له، وحبا لحب أبی طالب له
ارزش عقل
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
۲٤- علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران، عن بعض رجاله، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: العقل دلیل المؤمن.
امام صادق علیه السلام فرمودند: عقل، راهنمای مومن است!
الکافی، تالیف ثقة الاسلام کلینی، جلد ۱، صفحه ۲۵، حدیث ۲۴، چاپ دار الکتب الاسلامیة
هنوز چند ماهی از عرصه پر سرو صدای ویندوز ویستا نگذشته بود که موج انتقادات از محصول جدید مایکروسافت به پا خواست و کاربرانی که سادگی و قابلیت های بالای ویندوز XP را تجربه کرده بودند ، نارضایتی خود را از سیستم عامل جدید اعلام کردند .
هنوز 24 ساعت از پست قبلی نگذشته که من خوان اول رو با موفقییییییت پشت سر گذاشتم و باورم نمیشه که امروز تونستم اون استرسه رو در راه مثبت مدیریت کنم *_*خود امتحان و موفقیتش به کنار ، من برای اون مدیریتم خوشحاااالم... واقعا کار سختی بود واسم و تونستم از پسش بربیام :) ذوق دارم
امیدوارم این تلاشم همچنان نتیجه بده *.*
حسی شبیه وقتهایی در من است که از سفر داری برمیگردی، لزوما به تو خوش هم نگذشته، اما دل هم نمیکنی. نمیخواهی تمام شود. شاید همراه است با ملامت کیف نکرده یا نگرانی کیفهایی که بعدا نخواهی کرد یا اینکه، نگرانی از چیزی که اصلا نمیشناسیش. چه جوری است؟ کی میآید؟ کی میرود؟ کجا میرود؟ یک جایی نرود که شستمان خبردار شود این همه مدت عبث بودهیم؟ و این دو تای آخری، سختتر و مهمتر است.
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدایم میکنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم... نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول...
ادامه مطلب
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم آسمان ها را به صورت
بعضی از ما آدمها عادت کرده ایم که مدام سوزن به خودمان بزنیم، هر بار جیغی بکشیم و با خودمان این طور تصور کنیم که لابد جایی که نشسته ایم بد است. غافل از اینکه تا عادتمان را کنار نگذاریم هر جای دیگری هم که بنشینیم چیزی نگذشته صدای آخمان بلند می شود.
فکر نکن که تنها موندی ، فکر نکن بی کسی اومده سراغت
فکر نکن رفتم پی زندگی عاشقونم
فکر نکن بی هدف شدی
فکر نکن تنهایی دلت تنگ میشه
رفتم کمی دراز بکشم آروم بشم ک چند ثانیه چشم هام بسته شد
بعد چند دقیقه چنان از خواب پریدم که ترسم گرفت دستمو گزاشتم رو قلبم ....
غوغایی بود، تنگ شده بود برات، هنوز ساعتی نگذشته که به این حال دچار شده
حس میکردم دستت تو دستمه
کاش به جای چند ثانیه ساعت ها میگذشت...
خسته بودم خیلی و نه تلگرام داشتم و نه اینستا و نه اون بود که خستگیم و در ببره پس اینستامو نصب کردم...اینم توجیه برای خودم؛(
چرا هیچکدوم از عشقایی که تو اینستا هست مثل رابطه ی من نیست؟ جدیدا مد شده که داستان آشناییشونو مینویسن پس چرا اشنایی ما اونقدر گه بود؟
یعنی اونا دروغ میگن؟ یا من بدم؟ یعنی عشقی هست که دنبالش باشیم یا همه دروغ میگن؟
هرجور حساب میکنم، میبینم آذر 95 آخرین زیارت مشهدمون بود..
ولی..
انگار چنددد سال گذشته..
بس که دلتنگیم..
بس که تصاویر حرم رو میبینیم و دلمون پر میکشه..
هنوز یه ماهی مونده تا بشه دوسال..
اما دلم میخواد امیدوار باشم..
اونقدری که هنوز دوسال نگذشته قسمت بشه بیاییم حرم..
شاید آقا طلبید..
هرچند با حساب و کتابهای ما جور درنیاد..
حرم لازمیم..
مشهدی ها حرم رفتین التماس دعا :)
ولایت امیر المومنین علیه السلام ولایت خداست
شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت کرده است:
۳- حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس رحمه الله، قال: حدثنا أبی، قال: حدثنا إبراهیم بن هاشم، عن محمد بن سنان، قال: حدثنا أبو الجارود زیاد بن المنذر، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): ولایة علی بن أبی طالب ولایة الله، وحبه عبادة الله، واتباعه فریضة الله، وأولیائه أولیاء الله، وأعداؤه أعداء الله، وحربه حرب الله، وسلمه سلم الله عز
دیشب دم سحر بود و خیلی گرسنه بودم. میخواستند غذا بخورند. من نخوردم. گفتم شاید کمشان باشد. من وقتی غذا باشد و نخورم خیلی اعصابام به هم میریزد. اصلا دیوانه میشوم اگر غذا باشد و نخورم. بعد رفتم نگاه کردم ببینم چی هست و چی نیست. یک تکهماهی دیدم و آوردم که سرخاش کنم. درنا و بیژن بیرون آشپزخانه خوابیده بودند. همه جا تاریک بود. فقط چراغ هود روشن بود. ماهی را گذاشتم توی ماهیتابه و چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که علیالظاهر سرخ شد. دیدم اگر ب
فضائل بیشمار امیر المومنین علیه السلام (به روایت اهل تسنن)
سبط بن جوزی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
و قد روى مجاهد قال سأل رجل عن ابن عباس فقال ما أكثر فضائل علی بن أبی طالب و إنی لاظنها ثلاثة آلاف فقال له ابن عباس هی الى الثلاثین الفا أقرب من ثلاثة آلاف ثم قال ابن عباس لو ان الشجر اقلام و البحور مداد و الانس و الجن كتاب و حساب ما احصوا فضائل أمیر المؤمنین علی علیه السلام.
مردی از ابن عباس پرسید: راستی که چقدر فضائل على بن ابی طالب (علیهما
همیشه آن بیتی که میگفت " مرغ از قفس پرید، ندا داد جبرئیل،،،اینک شما و وحشت دنیای بی علی " تنم را میلرزاند. خیلی برایم بیت دردناکی بود. خیلی سنگین بود. نمیفهمیدم. واقعا نمیفهمیدم آدم ها چه طور ممکن است بعد علی زنده مانده باشند. نمیفهمیدم چه طور شیعیان آن داغ را تاب آوردند و بعد علی به زندگی برگشتند. نمی فهمیدم چه طور میشود بعد از آن حادثه باز مثل هر روز بیدار شد، کار کرد، شبها به بستر رفت و خوابید. قضیه وقتی پیچیدهتر میشد، که مید
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضیمان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه «کسری» صدایم میکنند؛ همنان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم...
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی...
ادامه مطلب
فضائل بیشمار امیر المومنین علیه السلام (به روایت اهل سنت عمری)
سبط بن جوزی از علمای اهل سنت عمری روایت کرده است:
و قد روى مجاهد قال سأل رجل عن ابن عباس فقال ما أكثر فضائل علی بن أبی طالب و إنی لاظنها ثلاثة آلاف فقال له ابن عباس هی الى الثلاثین الفا أقرب من ثلاثة آلاف ثم قال ابن عباس لو ان الشجر اقلام و البحور مداد و الانس و الجن كتاب و حساب ما احصوا فضائل أمیر المؤمنین علی علیه السلام.
مردی از ابن عباس پرسید: راستی که چقدر فضائل على بن ابی طالب
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضیمان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه «کسری» صدایم میکنند؛ همان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم...
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی...
ادامه مطلب
دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه...
دختره خله...
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون...
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
شهادت سهگانه از ابتدای آفرینش
شیخ صدوق و ثقة الاسلام کلینی رحمهما الله روایت کردهاند:
٤- حدثنا محمد بن علی ماجیلویه رضی الله عنه، قال: حدثنا محمد بن یحیى العطار، قال: حدثنی سهل بن زیاد، عن محمد بن الولید، قال: سمعت یونس ابن یعقوب یقول عن سنان بن طریف، عن أبی عبد الله الصادق علیه السلام، قال: قال: إنا أول أهل بیت نوه الله بأسمائنا، أنه لما خلق الله السماوات والارض أمر منادیا فنادى: أشهد أن لا إله إلا الله، ثلاثا، أشهد أن محمدا رسول الله، ثلا
قرار بود اینجا شرح انتظار روزهایی را که برای وصال میکشم بنویسم ، فکر میکنم دیگر مجالی برای انتظار نخواهد بود ، وصال را به فراغ ابدی بدل خواهم کرد .
چرا نام اینجا را تغییر نمیدهم؟
شاید هنوز جوانه امید در دلم خشکیده نشده باشد اما دلیل مهم تر میتواند آن باشد که از تاریخ خجالت میکشم . از اینکه چند صباحی از بنای این ویران خانه نگذشته باشد و باید به همین زودی نام و ماهیتش را تغییر بدهم ...
روزی که هردوی اینها تغییر کنند خیلی دور نیست ...
قرار بود اینجا شرح انتظار روزهایی را که برای وصال میکشم بنویسم ، فکر میکنم دیگر مجالی برای انتظار نخواهد بود ، وصال را به فراغ ابدی بدل خواهم کرد .
چرا نام اینجا را تغییر نمیدهم؟
شاید هنوز جوانه امید در دلم خشکیده نشده باشد اما دلیل مهم تر میتواند آن باشد که از تاریخ خجالت میکشم . از اینکه چند صباحی از بنای این ویران خانه نگذشته باشد و باید به همین زودی نام و ماهیتش را تغییر بدهم ...
روزی که هردوی اینها تغییر کنند خیلی دور نیست ...
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدایم میکنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم... نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، حضور غیاب میکرد وقتی بلند خواند: «امیرعلی رستگار» من دستم را بلند نکردم و داشتم دنبال امیرعلی میگشتم تا
امروز یکسال از زمانی که وبلاگ زدم می گذره. هرچند، برای خودم انگار سه چهار ماهی بیشتر نگذشته. اینجا رو زده بودم که بیشتر بنویسم، که بیشتر حرف بزنم. اما همراه شد با اتفاق هایی که باعث شدن بیشتر و بیشتر سکوت کنم و برگشتم به دفترچه نویسیم. اینجا،نشونم میده واقعا زمان چقدر زود میگذره. بیشتر مینویسم، یا حداقل سعی می کنم بعضی نوشته هام رو جوری که خدارو خوش بیاد اینجا هم بذارم. نمیتونم بگم الان به چشم وبلاگ یکساله بهش نگاه میکنم چون نمیکنم. بیشتر شبیه
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه_و_نهم
.
حسم می گفت خودش هم می دونه من ناراضی ام ولی نمی خواست قبول کنه
چند ثانیه نگذشته بود که با مامان شروع کردن در مورد سفرهای آینده و کار و پول و سرمایه گذاری حرف بزنند
اصلا مامان بابا عاشق شده اند یا اون ها هم به اجبار خانواده ها با هم بوده اند
ادامه مطلب
به نام خدای مهدی عج
سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی:
تو گویی هنوز کاروان سال ٦١
هجری قمری به بیابان پردرد و بلای کربلا نرسیده است. و دیگر
زمان از عاشورا نگذشته است و همهی روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو
میگردد تا ببینند که چون صدای «هل من ناصر» امام عشق برخیزد چه میکنیم؟
http://old.aviny.com/Article/Aviny/Chapters/Matnefilm/part_1/hozoor.aspx
مقام والای حضرت ابالفضل العباس سلام الله علیه در بیان امام سجاد علیه السلام
شیخ صدوق رحمه الله روایت کرده است:
۱۰۱- حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله عنه قال: حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم، عن محمد بن عیسى بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن، عن ابن أسباط، عن علی بن سالم، عن أبیه، عن ثابت بن أبی صفیة قال: قال علی بن - الحسین علیهما السلام: رحم الله العباس یعنی ابن علی فلقد آثر وأبلى وفدى أخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله بهما جناحین یطی
سلام
جمعه هفته پیش رفت پاریس! برای یک سفر کاری که می بایست چند روزی در چند شهر مختلف اروپایی برود..
دروغ چرا خیلی دلم برایش تنگ شده.. رئز قبل از سفرش همو دیدیم و کلی خوش گذشت .. قبلا گفته بود که فقط کیک شکلاتی بی بی رو دوست داره و اینکه روزنامه روزی که متولد شده بود را قاب کردم به همراه کیک رفتم پیشش! چون برایش تولد نگرفته بودم خیلی خوشحال شد و خوشش امد و بالطبع من هم کلی ذوق کردم از روزی که رفته کم و بیش در تلگرام با هم صحبت میکنیم و اینکه واقعا رفت
چه کسی باید پاسخگوی مشکلات امروز باشد؟
اول مسئولان امروز،
بعد مسئولان دیروز؛
معمولا اینگونه پاسخ میدهیم.
طبیعتا مسئولان امروز بعنوان کسانی که بر مسائل اشراف کاملی دارند، اولین کسانی اند که باید نسبت به مشکلات و نواقص پاسخگو باشند.
امّا گاهی مسائل و مشکلاتی که ایجاد میشوند نتیجه ی عملکرد و تفکر مسئولان قبلی است. پس کسی که باید به سوال ها پاسخ دهد، آن کسی است که بعنوان مسئول درباره آن موضوع تصمیم گیری کرده است. (بماند که شاهد آنیم که مسئولینی
بهار بود و شیوانا در کنار چشمه ای نشسته بود و به گل ها و سبزه های بهاری خیره شده بود و از طبیعت بهاری لذت می برد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می کند به شیوانا گفت:” خوشا به حالتان که مثل من اینقدر غم و غصه ندارید؟”
شیوانا در حالی که به گل چیده شده در دستان پسر جوان خیره مانده بود پرسید:” غم و اندوهت به خاطر چیست که این گل باید تاوانش را پس بدهد؟”
پسر گفت:”برای
قاری قرآنی که داخل در دوزخ شد!
بخوانیم و عبرت بگیریم
شیخ حسن بن ابی الحسن دیلمی قدس الله روحه الشریف نقل کرده است:
ومنها انّه خرج ذات لیلة من مسجد الكوفة متوجّهاً إلى داره قد مضى هزیع من اللیل ومعه كمیل بن زیاد ـ وكان من خیار شیعته ومحبّیه ـ فوصل فی الطریق إلى باب رجل یتلو القرآن فی ذلك الوقت، ویقرأ قوله تعالى: {أمّن هو قانت آناء اللیل ساجداً وقائماً یحذر الآخرة ویرجو رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنّما یتذكّر اُولوا الأ
حق پدری امیر المومنین علیه السلام بر امت (به روایت اهل سنت عمری)
موفق بن احمد خوارزمی، ابن مردویه، ابراهیم بن محمد جوینی و ابن مغازلی از علمای اهل سنت عمری روایت کردهاند:
٢٤٢- ابن مردویه، حدثنی جدی، حدثنا محمد بن الحسین، حدثنا محمد بن جریر ابن یزید، حدثنا سلیمان بن الربیع البرجمی، حدثنا كادح بن رحمة، عن زیاد بن المنذر، عن أبی الزبیر، عن جابر بن عبد الله، قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): " حق علی بن أبی طالب على هذه الأمة كحق الوالد على
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصت_و_نهم
.
غذا رو که پخش کردیم ساعت یک بود که خودمون نشستم تو کوپه واسه خوردن
تا حالا اینقدر کار نکرده بودم
چیزی نگذشته بود که صدا زدند بیاین تنقلات پخش کنید بعد پخششون با فاطمه رفتیم تو راهرو قدم بزنیم
بعد این همه دردسر دوتا چیپس و یکم میوه هم به خودمون رسید
بقیه ی مسیولا خواب بودن از خستگی
یه دفعه محمد از کوپه اومد بیرون
ادامه مطلب
ارث جنین
اگر جنین، زنده متولد شود و تقریبا بلافاصله پس از تولد بمیرد، ارث میبرد و اگر تا زمانی که هنوز به دنیا نیامده، (یکی از خویشاوندان) موروثی بمیرد، زمانی که ماترک را تقسیم میکنند، سهم یک پسر را برای او کنار میگذارند.
طبق ماده 1159 قانون مدنی، هر طفلی که بعد از انحلال نکاح متولد شود، ملحق به شوهر است؛ مشروط بر این که مادر هنوز شوهر نکرده و از تاریخ انحلال نکاح تا روز ولادت طفل بیش از 10 ماه نگذشته باشد؛ مگر آن که ثابت شود از تاریخ نزدیکی
یک درد عصبی روی ورید تمپورال سمت چپم حس میکنم. تمام عضله های پاهام بخاطر ورزش سنگین دیروز گرفته و دلم برای پیپ تنگ شده. دیروز استوری گذاشتم و یک دقیقه ازش نگذشته بود که ریپلای زد. اما هیچ وقت وقتی من چیزی بهش جواب میدم چیزی نمیگه که طولانی حرف بزنیم. همیشه ایموجی خالی میفرسته. احساس میکنم اگه جوابش رو بدم دارم خودم رو میچسبونم و حقیقت هم همینه و نمیخوام این اتفاق بیوفته. عضله پشت ساق پام هم حتی درد میکنه!
میدونی چیه ناتانائیل؟ بعضی چیزا توی ز
سلام سلام عزیزان
حالتون چطوره؟ دستاتونو که میشورید ایشالا؟
از وسط استریم زدن دارم پست میزارم هفته ای که گذشت به شدت بوی کرونا میداد (البته هنوز نگذشته :/ ).
به شخصه دارم همه رو تکی نصیحت میکنم که دستتو بشوررررر گوشیتو ضد
عفونی کن و...خودمم یه هفتس تب دارم مامانم اینا نمیزارن برم دکتر :|
گفتم کلاس زبان آلمانی ثبت نام کردم؟^^ البته فقط یه جلسش تشکیل شد بقیش افتاد تو کرونا!
این هفته خونه ی مادربزرگم بودم چند روزشو اونجا هم بابابزرگم کرونا رو به س
یک درد عصبی روی ورید تمپورال سمت چپم حس میکنم. تمام عضله های پاهام بخاطر ورزش سنگین دیروز گرفته و دلم برای پیپ تنگ شده. دیروز استوری گذاشتم و یک دقیقه ازش نگذشته بود که ریپلای زد. اما هیچ وقت وقتی من چیزی بهش جواب میدم چیزی نمیگه که طولانی حرف بزنیم. همیشه ایموجی خالی میفرسته. احساس میکنم اگه جوابش رو بدم دارم خودم رو میچسبونم و حقیقت هم همینه و نمیخوام این اتفاق بیوفته. عضله پشت ساق پام هم حتی درد میکنه!
میدونی چیه ناتانائیل؟ بعضی چیزا توی ز
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفتاد
.
قطار راه افتاد چیزی نگذشته بود که نوبت شام رسید
اشک من و فاطمه دوباره در اومد
حدودا دوازده شب بود که رسیدیم مشهد
و دوباره ماجرای اتوبوس و بعد هم تو هتل مشخص کردن اتاق ها
اتاق ها دو نفره سه و چهار و شش نفره بودن
بچه ها از قبل هم اتاقی هاشون رو مشخص کرده بودند و یه سریشون هم که اینکار و نکرده بودند رندوم با هم گذاشته بودند
ممع کردن مدارک همشون و تحویل اتاق و برنامه ی کاروان کار حصرت فیل بود
کل هتل از همهمه رو هوا بود
اد
مطلب کوتاه است . قهوه باید تازه رُست باشد . قهوهی مورد نیازتون رو مستقیما از رُستری بخرید . چرا ؟ چون قهون باید تازه رُست باشه . یعنی از مدت برشته کاریش نگذشته باشه . کاری که اکثر قهوه فروشی ها توی شهر میکنن اینه که واسطه میشن و قهوه روبه صورت فله از رُستری های ناشناخته با قیمت پایین میخرن و مدت زیادی نگه میدارن و به صورت آسیاب شده و مونده بهتون میفروشن که باعث میشه طعمتلخی و موندگی بیش از حدی تو فنجونتون داشته باشید . قهوتون رو مستقیم
چند ماه بیشتر از ازدواجشان نگذشته بود و خانم :
1- تمام پنج سکه مهریه اش را ابراء (بخشش) کرد. 2- تعهد نمود تا زنده است در خانه پدری آقا و در کنار مادر همسرش زندگی کند 3 -رضایت داد تا مرد حق ازدواج مجدد داشته و با هر خانمی که خواست ازدواج کند.داوری در مورد زندگی مشترک زن و مرد در اغلب اوقات مانند قضاوت در مورد قطعه ای بزرگ از یخ است که در آب افتاده و قسمت اعظم آن در زیر آب مخفی است و تنها پاره کوچکی قابل مشاهده است.
فکر اینکه حدودا یه ماه دیگه باید با خانواده برم عید دیدنی خونه فامیلا از همین الان داره عذابم میده.
دیت اول فقط دوست من که یه ربع نگذشته پسره پاشد گفت ببخشید من قیافه و ظاهر خیلی برام مهمه، رفت
اونجایی که همه دخترا یه خواستگاردکتر داشتن که از قضا ردش کردنمیخواستم از همه دخترا خواهش کنمدکتر ها رو یه کم دوست داشته باشن:))
اولین بار که موفق شدم ویندوز نصب کنم پیش خودم گفتم دستخوش پسر ، دیگه وقتشه بری سفارت تا مقدمات استخدام تو مایکروسافت
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست.
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
یار خوش چیزی است؛ زیرا که یار از خیال یار قوّت میگیرد و میبالد و حیات میگیرد. چه عجب میآید؟ مجنون را خیال لیلی قوّت میداد و غذا میشد. جایی که خیالِ معشوقِ مَجازی را این قوّت و تأثیر باشد که یار او را قوّت بخشد، یار حقیقی را چه عجب میداری که قوّتها بخشد خیال او در حضور و در غیبت؟ چه جای خیال است؟ آن خود جان حقیقتهاست، آن را خیال نگویند.
.
.
شما را اگر این سخن مکرّر مینماید از آن باشد که شما درس نخستین را فهم نکردهاید. پس لازم شد ما
پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان. پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من م
برای پیشگیری از این ویروس وحشی!! بهترین راه اول شستن دستها و دوم شستن دستها و سوم شستن دستها و در انتها استفاده از ماسک هست...الانم که خداروشکر سیستم اطلاع رسانی فوق پیشرفته شده و همه دکتر شدن...همه...
این ویروس زیبای وحشی...طبق تحقیقات همکارانم در دانشگاه کالیفرنیا از یک خفاش وحشی تر اومده که سیستم ایمنی این خفاش بسیار قوی بوده...و برای همین ویروس راحت برای خودش در بدن انسان دور دور کرده و تکثیر میکند...افرادی که سیستم ایمنی ضعیفی دارند سریع تر م
هنوز ده ساعت کامل نگذشته از این که بیرون نرفتم و تو خونه نشستم و حقیقتا تحملم سر اومده-_-باید تا دو ساعت آینده حتما برم و یکم قدم بزنم وگرنه دیوونه میشم،اینم عادت بد منه دیگه،راستی دلم میخواد دوباره برم کتابخونه چون می خوام چند تا کتاب فلسفی جذاب بخرم اما نمیدونم کتابخونه پنج شنبه ها تا ساعت چند بازه،احتمال میدم بسته باشه:(
همین الان به خواهرم گفتم بیا بریم سینما و گفت:نه گفتم چرا؟ گفت:بچه های دانشگاه هم میخوان برن سینما من باهاشون نمیرم...و ه
به لطف و دعای دوستان، امروز هم حسابی حالم بد بود و نرفتم مدرسه. به قول مهران مدیری خودا رو شوکررررر
تا حالا انقدر خوش نگذشته بود بهم واقعا. نت رایگان داشتم، نشستم کل my hero academia رو دانلود کردم و به تماشاش نشستم. برای تابستون بهتون پیشنهادش میکنم. مخصوصا فصل دومش عالی بود.
حیف از صفحه فایرفاکسم پرینت اسکرین نگرفتم. پونصد تا سایت باز بود که نصفشون سایت تک انیمه، در حال دانلود انیمه ها مختلف بودن
دیگه اینکه... با اینکه گلوم داغون بود چیپس سرکه ای خو
آیت الله حائری شیرازی رضوان الله علیه
مرگ، پژمردگی است و شهادت، چیدن است
اگر گل را از ساقه نچینید، گلبرگش یک روز نگذشته ورق ورق می شود. چشم انسان، گلبرگ وجود اوست، گوش، گلبرگی دیگر از او، این پنجه های دست، انگشتها و مفاصل پا، همه گلبرگهای وجودش هستند. وقتی اینها به فرمان انسان نباشند، مثل گلبرگی است که از گل افتاده باشد.
«ومن نعمره ننکسه فی الخلق» شهدا حساب کردند و گفتند: به جای اینکه این گلبرگها یکی یکی بریزند، گلبرگها همه باشند و باغبان ب
سلام
شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی را به شما عزیزان تسلیت میگویم
قول حاج قاسم به بچه ها
پیکر پدرم کی برمی گرده؟
زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالیکه سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول می دم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا
جالب بود نیم ساعت از اون برف شدید نگذشته بود که هوا کاملا افتابی شد ...
این حالت تهوع های شدید قرار نیست دست از سرم بر دارن ...
میترسم و در این بین خودمو با سریال مورد علاقم مشغول کردم
تنها چیزیه که بهم این روزا حس خوب میده ...
دیگه حتی سیاست هم برام جذاب نیست ... نسبت بهش و خبراش تا حدی میتونم بگم بی تفاوت شدم ...
و سعی میکنم تو بحث هایی که تو خانواده پیش میاد زیاد شرکت نکنم ...
بیشتر چرت و پرت میگم و الکی میخندم ...
دارم سعی میکنم که با خودم کنار بیام که ب
آیت الله حائری شیرازی رضوان الله علیه
مرگ، پژمردگی است و شهادت، چیدن است
اگر گل را از ساقه نچینید، گلبرگش یک روز نگذشته ورق ورق می شود. چشم انسان، گلبرگ وجود اوست، گوش، گلبرگی دیگر از او، این پنجه های دست، انگشتها و مفاصل پا، همه گلبرگهای وجودش هستند. وقتی اینها به فرمان انسان نباشند، مثل گلبرگی است که از گل افتاده باشد.
«ومن نعمره ننکسه فی الخلق» شهدا حساب کردند و گفتند: به جای اینکه این گلبرگها یکی یکی بریزند، گلبرگها همه باشند و باغبان ب
یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن دراینباره بحث میکردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدام یک نقش مهمتری دارند. بحث بهشدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را بهدست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود.هنوز چند ساعتی از جابهجایی نگذشته بود که ناخدا عرقریزان با سر و وضعی کثیف و روغنمالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش میکنم، کشتی ح
هشدار: این پست حاوی کلمات نامناسب و احتمالا ناسزا می باشد. لطفا افرادی که به این کلمات حساسیت دارند اقدام به خواندن نکنند. این پست مخاطب خاص دارد که هیچگاه اینجا را نخواهد خواند.
خیلی ترسویی. تا حال به این یقین نرسیده بودم. تا پیج عمومی منو که هنوز ۲۴ ساعت از ایجادش نگذشته بود تو پیشنهادات اینستا دیدی بالفور بلاک کردی. این سرعت عمل از تو بعید بود.
بدبخت ! چرا فکر میکنی من همیشه حواسم به توست؟ ( که هست).
بیچاره! فکر کردی دست منو خوندی؟ (که خون
برای نزدیکترین آدمهای زندگیم درد و دل میکنم و چند دقیقه نگذشته حس میکنم چقد ضعیف جلوه کردم جلوشون.
برای نزدیکترین آدم زندگیم نمیتونم شرایط رو توضیح بدم. در حد توانم توضیح هم که میدم واکنش مورد قبولم رو دریافت نمیکنم چون اساسا اون هیچ درکی از شرایط من نداره. غر نمیتونم بزنم، سر چیزای کوچیک دعوا نمیتونم راه بندازم، چون خودم میدونم دارم غیرمنطقی برخورد میکنم.
روزی صد بار احساس دوست داشتنی نبودن دارم، در حالی که میدونم من همون آدمم و اطر
هنوز دو روز از زندگی مشترکمان نگذشته بود که برادر همسرم با یک مشکل مالی روبرو شد. از ما کمک خواست. ما تازه رسیده بودیم و با ذهنیتی که از قبل داشتم دوست نداشتم کمکی بکنیم. استدلال میآوردم که "همه ما رو تنها گذاشتن، الان چرا باید روی ما حساب کنن برای کمک؟"... خوب میدانستیم که این حرفها خداپسندانه نیست... دلمان را به دریا زدیم و مبلغی که لازم داشت را دادیم...
حاشیه:
نزدیک میشویم به یکسالگیمان. داشتیم الطاف خدا را مرور میکردیم. رسیدیم به ای
اذن شهادت از حرم امام رضا(ع) خاطره ای از شهید حسن باقری می گفت: « با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده. همه چیز رو از ایشون بخواین. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجاتتون رو از امام رضا(ع) نمی خواین؟ یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع). وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حس
دو ماه بیشتر نگذشتهیادتون نرفته که ماه رمضونی؟!آخرای روز گرسنگی و تشنگی غالب که می شد، معنویت و صمیمیت کم کمک جاشو به بیحوصلگی ها و پرخاشگری ها میداد و بگی نگی تو بعضی خونه ها وضعیت جنگی حاکم میکرد!کافی بود افطاری سر وقت آماده نباشه، که دیگه بیم خونم میرفت!!خیلی از لجاجت ها و پرخاش هایی که خانواده و اطرافیان جوان رو شاکی کرده، نیست مگه بخاطر نیازهای جنسی برآورده نشده اونانگشت اتهام رو همیشه به طرف جوون نشونه نریمما چه کار کردیم برا رفع نیازش
هی میخواستم جیغ بکشم وقتایی که تو جنگل از پنجره میرفتیم بیرون یا وقتایی کنار رود تنهاییم
هی گفتن جیغ نکش داد بزن جیغ میکشی فکر میکنن کسی نیاز بع کمک داره
من داد نداشتم من جیغ داشتم. جیغ بنفش از این جیغ هایی که ادم دقیقا کمک میخاد میکشه. جیغا دلم موند اره تو دلم موند.
درد دااارم درد دارم درد دارم
تا حالا شده از یک فاصله ای با کمر بخوری زمین؟ دیدی کل وجودت دردمیشه؟ دیدی نفست بالا نمیاد؟ یا شایدم یادت میره نفس کشیدن... شده بخوای جیغ بزنی اااخ ولی
لودینگ...منتظرم نتیجه ی دومین آزمون پیاپی غددی که دادم بیاد روی سایت و به امروز فکر میکنم...
ظهر که بیدار شدم هوا آفتابی بود،دم عصر نرمه بادی شروع شد و بعد صدای رعد و برق...اینجا چند هفته است که رعد و برق میاد و بارونش اما نه...چند دقیقه از دعای عاجزانه ام که خدایا ببارش،خدایا چرا گرفتیش آخه بذار بباره خب پیرمرد لجباز،نگذشته بود که بارید...فقط برای ده دقیقه ی کوتاه بارید و من زیر بارون دویدم تا مدیون دل خودم نباشم و وقتی که قطع شد گفتم مرسی مونقره
دور تند که میگن اینه ها!اینگار همین دیروز بود که پست قبلی رو نوشتم و منتشر کردم.
خیلیییی سرعت بالاس :)))
اینطور که معلومه هنرستان تموم شد و پاشو از روی خرخره ما برداشت!
میدونین چیه اگر ازم بپرسن کدوم دوره از تحصیل بیشتر دوست داشتی حتما میگم دوره متوسطه اول(راهنمایی)اونقدر اون سال ها شیطون و رها بودیم که تکرار کردنش غیرممکن،بچه هایی که هیچ دغدغه ای نداشتن جز اینکه چطور کلاس و درس رو بپیچونن و به بهونه درس قرار مدار باهم بذارن و قایمکی برن خرید،ا
ایمپلنت یکی از روش های جایگزینی دندان های از دست رفته است.
روش های مختلفی برای جایگزینی دندان ها استفاده می شود که معمولا افراد پیر و کهنسال از پروتز متحرک استفاده می کنند.
استفاده از این پروتز ها مشکلات مختلفی دارد.
مثلا ممکن است که بر اثر افزایش سن لثه ها تحلیل رفته و دندان مصنوعی سر جای خود لق بزند.
پزشکان با استفاده از ایمپلنت برای سالمندان این مشکلات را برطرف کرده اند.
بسته به تشخیص دندانپزشک دو یا چند پایه ایمپلنت در فک بیمار جایگذاری
تو یه کانالی تو تلگرام عضو بودم و مطالبش رو میخوندمکانالی بود درباره مسائل سیاسیبعد ها نویسنده اش یه کانال دیگه زد با موضوعات فرهنگی و تصمیم گرفت یه گروه بزنه و درباره مسائل فرهنگی و هنری صحبت کنیممن هم عضو گروه شدمدو سه روز از تاسیس گروه نگذشته بود که پیام داد کسانی که تو گروه فعال نیستن رو حذف میکنممن نوشتم بهتر نیست دو سه روز دیگه صبر کنید شاید خیلی ها تو این دو سه روز کاری داشتنبا لحن تندی نوشت تو خودتم از اونایی هستی که فعال نیستندقیق یا
فصل پنجم : لطف
از اول صبح از خونه ی اون پیرمرد و مسلم خارج شدیم زمان زیادی نگذشته اما
تقریبا از کوهستان خارج شدیم و کم کم هوا داره گرم میشه . تمام وجودم شده محبت
پیامبر و از این تعجب میکنم چطور یک نفر رو ندیدم ولی اینقدر دوسش دارم . مسیر رو
از اون پرنده ها پرسیدیم گفتن اگه درست مسیر رو برین تا قبل از غروب میرسین .
ادامه مطلب
چقدر باید تاب بخوریم تا زنجیر تاب پاره بشه، پرت شیم یه مرحله بالا تر؟ از کجا معلوم سقوط نکنیم؟
میدونی... من به امید اون روز زنده م که روی شنای ساحل، در یک موقعیت جغرافیایی که خیلی دقیق انتخاب شده؛ "تلالو نوری در حال افول اما قابل ستایش، از مردمک دو روح مجزا اما یکی شده، نفوذ کنه به عمق عدسی و رد شه برسه به شبکیه". دو مغز پیچیده از جنس سیاره ای دیگه، تحلیل کنه در اون نقطه خورشید داره از دید ما پنهون میشه تا صبح رو واسه اونوری ها روشن کنه.
تا اون روز
سلام
شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی را به شما عزیزان تسلیت میگویم
قول حاج قاسم به بچه ها
پیکر پدرم کی برمی گرده؟
زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالیکه سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول می دم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا
به قول اون فیلم کوتاه معروف که دوربین صد ثانیه سقف رو نشون میداد و آخرش معلوم میشد که فیلم فقط چند لحظه از زندگی یه جانباز قطع نخاعیه، این عکس رو گذاشتم که بگم این فقط یک فریم از زندگی منه. ( مظلوم نمایی)امروز برای اولین بار رفتم چشم پزشکی. هم معاینه مجدد چشمِ بابا بعد از عمل آب مروارید بود، هم بررسی وضعیت چشم مادر بعد از عمل پارگی شبکیه. (نمیدونم چرا یهو از ناحیه چشمدچار مشکل شدیم!)نمره چشمم «دو» بود. دکتر گفت جاداره همینجا گواهینامه
اختلالهای دارویی
قرص فلوکستین می تواند به داروهای دیگر واکنش نشان دهد که این واکنش می
تواند منفی یا مثبت باشد. برای جلوگیری از این اختلال باید حتما از پزشک
خود مشورت بگیرید.
مهار کننده مونوآمین MAOIs
حتی اگر از آخرین مصرف این دارو ۲ هفته نگذشته مصرف فلوکستین اصلا توصیه نمیشود.
همچنین MAOIs را می توانید بعد از گذشت ۵ هفته از مصرف فلوکستین
استفاده کنید. با توجه به این که این داروها به شدت با همدیگر ناهمخوانی
دارند می توانند عوارض بسیار جدی و
علت ملقب شدن امام علی بن موسی علیهما السلام به رضا
رضا نامی که خداوند برای امام رضا علیه السلام برگزید
شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت کرده است:
۱- حدثنا أبی ومحمد بن بن المتوكل ومحمد بن على بن ماجیلویه وأحمد بن على بن إبراهیم بن هاشم والحسین بن تاتانه وأحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی وبن إبراهیم بن هشام المكتب وعلى بن عبد الله الوراق رضى الله عنهم قالوا: حدثنا على بن بن هاشم عن أبیه عن أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطى قال: قلت لابی جعفر محمد بن عل
رسیدیم حرم . خیلی ها اومده بودن . همه پشت درب های بسته ، هر کسی یه گوشه رو به گنبد امام رضا (ع) نشسته بود . معنای واقعی آواره بودن رو میشد حس کرد ؛ و معنای واقعی غربت رو ... . با حمید یه گوشه روی خاک ها نشتیم و گفتیم و گفتیم . با این که چند ساعت از کشیدن دندونم نگذشته بود و صحبت کردن کمی مشکل بود اما این صحبت ها ارزشش رو داشت ... اولش می خواست بی خیال این بشه که هر شب بیایم حرم ، اما نمی دونم چه چیز تو نگاهم یا حرفام دید که نظرش عوض شد . شاید دلش به حال درمون
این ترشی جز ترشی های مجلسی و اعیانی قدیمی شهر تبریز است و سر سفره میهمانی های زمستانی این شهر، به نوعی تاج سر است و حین دیدن آن به انسان حس نوستالژی دست می دهد. در قدیم الایام این ترشی سر سفره زمستانی خانواده ها، نماد غنی بودن مرد خانه و همچنین خانه داری بانوی محترم خانه به حساب می آمد که البته امروزه قطعاً آن معانی را ندارد و صرفاً یک ترشی است مثل مابقی ترشی ها که البته مانند سایر ترشی ها رواج ندارد. درست کردنش هم خیلی آسونه پس تا فصلش نگذ
داشتم فک میکردم اگر یک نفر دربارهی "سیاهترین کاری که در زندگیام کردهام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کردهام؟ بارها سعی کردهام برادر کوچکترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکتهای مدرسه دری وری نوشتهام؟ برای دوستانم سخنرانیهای امید بخش کردهام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد بردهام؟ حرفهایی زدهام که خودم هم باورشان نداشتهام؟ همین؟
همیشه سعی کردهام "دختر خوب مامان" باشم و حالا
داشتم فکر میکردم اگر یک نفر دربارهی "سیاهترین کاری که در زندگیام کردهام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کردهام؟ بارها سعی کردهام برادر کوچکترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکتهای مدرسه دری وری نوشتهام؟ برای دوستانم سخنرانیهای امید بخش کردهام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد بردهام؟ حرفهایی زدهام که خودم هم باورشان نداشتهام؟ همین؟
همیشه سعی کردهام "دختر خوب مامان" باشم و حالا
(البته به شرط خوندن قسمت اول، اگه نخوندی بهتره برگردی و بخونیش)
جالب بود وقتی حسین نشسته میگوید:" واقعا نمیشد که بشینیم ..."
ریزنگاه های زیرپوستی جواد به حسین، سوال خاک خورده ای را از ذهنش بیرون کشید:
+ میگم حاجی، کدوم عملیات جانباز شدین؟
- بیت المقدس! واقعا میدون هولناکی بود، دنیا از اون جنگ سخت تر به خودش ندیده
حالا جواد مثل نوه هایی که میخواهند تاریخ را از زیر خاطرات آقاجون نقاشی کنند، گفت: یه چیزایی خوندیم ولی خب ... بیشتر دوست دارم از شما
داشتم فک میکردم اگر یک نفر دربارهی "سیاهترین کاری که در زندگیام کردهام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کردهام؟ بارها سعی کردهام برادر کوچکترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکتهای مدرسه دری وری نوشتهام؟ برای دوستانم سخنرانیهای امید بخش کردهام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد بردهام؟ حرفهایی زدهام که خودم هم باورشان نداشتهام؟ همین؟
همیشه سعی کردهام "دختر خوب مامان" باشم و حالا نه
هوالجمیل
شهید سید جلیل حسینی
فرزند سیدفرج
متولد 1348 روستای کورکی زرقان،
تاریخ
شهادت 21/11/1366
عضویت پاسدار
محل شهادت شلمچه
محل دفن: کورکی
======================
بسم الله الرحمن
الرحیم
در سال 1348 در
خانواده ای از سادات در روستای کورکی فرزندی متولد شد که جلیل نام گرفت. هنوز چند
سالی از عمر جلیل نگذشته بود که پدر خود را از دست داد. مادر جلیل با زحمت و
مشکلات فراوان مسئولیت پرورش جلیل و سه فرزند دیگرش را عهده دار شد و به پرورش
آنها پرداخت. جلیل هنگامی که شش
همین بازیهای قدیمی در ذهن پدرها و پدربزرگ های عزیز ما تجسم خاطراتی شیرین است و دیدن تصاویر زیر حتی برای من و شما که سهمی در چگونگی اینگونه بازی ها نداشتیم....
بازیهای سنتی قدیمی از قبیل: هفت سنگ، عمو زنجیرباف، قایم موشک، گرگم به هوا، کی بود کی بود، لی لی، شیر و آهوها، وسطی و ... ریشه در سنت های دیرینه ی مردم ایران دارد و هنوز نسلی از آن افرادی که با این بازی ها اوقات فراغت خود را سپری می کردند نگذشته که امروزه دلایلی چون استفاده از وسایل ارتبا
پلاک هشت
چندسالی
از این ماجراگذشت کمی بزرگتر که شد ماجرا را از اطرافیان فهمید همیشه دلش
می خواست به دیدارش برود از نزدیک از او تشکر کند سال دوم دبیرستان بود که
که نیروهای بعثی به ایران حمله کردند او نیز مانند بچه های هم سن وسال خود
بی قرار رفتن به جبهه ها شد تاهم نذر مادر را ادا وهم فرمان امام(ره) را
لبیک گوید آرزو داشت که به دیدار کسی که سلامتی اش را از مدیونش بود برود
اما این آرزو بردلش ماند ،در جبهه ها به خاطر از خود گذشتگی ومهربانی اش
ز
کوروش عازم سفری است و «منسوبانش به رسم و عادتی که در پارس دارند»، ضمن تودیع با او بوسه بر لب وی می زنند. در این میان یکی از اهالی ماد که عاشق وی و از منسوبان اوست، قرابت خود با کوروش را به وی یادآور می شود و کوروش او را نیز می بوسد. مرد ماد می پرسد که «واقعا در پارس رسم دارند که منسوبان یکدیگر را می بوسند؟» و کوروش می گوید چنین است و این کار علاوه بر زمان تودیع به هنگام بازگشت از سفری طولانی نیز صورت می گیرد. آن مرد به دستاویز اینکه می خواهد از کور
.:: نجف - پنجشنبه 97/8/3 اذان مغرب ::.
چند دقیقه ای مانده به اذان مغرب که به شهر نجف رسیدیم. ترافیک، ازدحام جمعیت و شلوغی خیابانها غوغا می کرد، موکبها در هم تنیده و از چند کیلومتری حرم مطهر حضرت علی ع زده شده بودندو یک فضای زیبای عشق و عاشقی را تصویر کشیده بودند ؛ آسمان ابری و توام با رعد و برق هایی توجهمون را به خودش جلب می کرد. ماشین تا جایی که امکانش بود ما را برد و سرانجام در نزدیکترین نقطه به حرم از ماشین پیاده شدیم و ادامه مسیر ار پیاده رفتیم. در
امروز با یک پست متفاوت خدمت شما هستم اونم این است که امروز اخرین روز مدرسه بود و تعطیل شدم ولی امتحانات خرداد رو باید بخونم. ولی اگر توجه کرده باشید موضوع من درباره دوری از دوست است امروز که تعطیل شدیم هنوز سه ساعت نگذشته دلم برای دوست هایم تنگ شده همینجور فکر هایی در سرم می اید که میگه شاید در متوسطه دوم دبیرستان خیلی از دوست هایی نباشند چون رشته های تحصیلیشون فرق می کنه و باید مدرسه های دیگر ثبت نام کنند ولی باید عادت کنم امروز هم چون روز اخ
سعی داشتم ساعت خوابم را به روال چند هفتهی پیش برگردانم، اما اتفاقات اخیر میتواند آدمی را دچار سالها بیخوابی کند.
در من چیزی عوض شدهاست. در ما، همهمان، چیزی عوض شدهاست. چیزی در درونمان شکسته. شدهایم اسباببازیهای به ظاهر سالمی که صدای تلقتلقشان راز خرابیشان را آشکار میکند. اسباببازیهایی که هیچگاه درست نخواهند شد...
سرگردانم. هر روز بیشتر از پیش. چونان مرغی سرکنده دور خودم میچرخم و راهی برای نجات خودم پیدا نمی
شکل اول :
پاییزه؛ میگه ساعت ده بیا بریم با هم فلان فروشگاه را بهم نشون بده! ساعت ده میشه خبری نمیشه ،ده و نیم میشه باز خبری نمیشه، پیام میدی چی شد جواب نمیده! تا یازده و نیم!! که دارم میام! ساعت دوازده میاد سر قرار بدون هیچ توضیح و عذرخواهی... ( اعتراض نمی کنی چون باردار است و...)
زمستونه؛ میگه ساعت یازده بیا بریم پیاده روی، محل قرار میشه ورودی پار ، ساعت یازده و بیست دقیقه میشه باز نمیاد زنگ میزنی پس کجایی؟!! میگه تو راهم! می رسه باز هم بدون توضیح و
شکل اول :
پاییزه؛ میگه ساعت ده بیا بریم با هم فلان فروشگاه را بهم نشون بده! ساعت ده میشه خبری نمیشه ،ده و نیم میشه باز خبری نمیشه، پیام میدی چی شد جواب نمیده! تا یازده و نیم!! که دارم میام! ساعت دوازده میاد سر قرار بدون هیچ توضیح و عذرخواهی... ( اعتراض نمی کنی چون باردار است و...)
زمستونه؛ میگه ساعت یازده بیا بریم پیاده روی، محل قرار میشه ورودی پارک ، ساعت یازده و بیست دقیقه میشه باز نمیاد زنگ میزنی پس کجایی؟!! میگه تو راهم! می رسه باز هم بدون توضیح
هنوز یک ماه از آسمانی شدن فرمانده نگذشته که خبر پروازت از راه رسیده خانطومان باز هم شهید میطلبد. برادرم! خوب میدانم مزد همه این همه سال دوری و دویدن و نخوابیدن و دربدری و خانهبهدوشی جز شهادت نیست اما کاش فکری هم برای دل ما میکردی... یک دل سیر ندیدیمت و دیدارمان افتاد به قیامت.... رفیق شفیقت محمد را که دیدی سلام مرا هم برسان. سهسالی میشود که منتظر رسیدنت مانده... شهادتت مبارک برادر عزیزم شهید اصغر پاشاپور شهید محمد پورهنگ حلب خانطوم
حسابی خرد شدهام. دیگر به هیچکار نمیآیم. درست یادم نیست که کدام روز از پاییزِ پارسال بود که یاد امروزم افتاده بودم: واضح، چون جریان آب. اما آنروزم فراموش شده است: غریب، چون سنگی با بارانِ دیشبش. تنها صدایت را به یاد دارم. از آنوقت، اینجا همیشه دستی، ردّ حرفِ آخرش را بر سینهی سطحی تجدید میکند که: "نه". و هربار که به تحلیل آن ردّ نامیرا ایستادم، روشنم شد که این ماده حل نشدنی است.
خواسته و ناخواسته، هر چه که باشد فاجعهای به بار آمده است. فا
عود روشن کرده بودم. نیم ساعت از نوشتن پست قبلی نگذشته بود که حس کردم سرم گنگ شده. توی چشم چپم حس عجیبی داشتم. خسته بودم، خیلی خسته. رفتم که بخوابم. احساس خفگی داشتم. حسی شبیه گزگز کردن از وسط شکمم شروع کرد آمد به بالا. ضربان قلبم عجیب شده بود. قبلا این حس را تجربه کرده بودم؛ حسی شبیه مردن. رفتم سر پنجره تا هوایی تازه نفس بکشم. دستهایم را گذاشتم روی پنجره و سرم را گذاشتم روی دستم و چشمهایم را بستم. خودم را دلداری میدادم که چیزی نیست. بعد از چند
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست.
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به قتلگاه رفته بود.
کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...
ادامه داستان در ادامه مطلب...
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanh
فطرس ملک
محمد بن حسن صفار رضوان الله علیه روایت کرده است:
حدثنا احمد بن موسى عن محمد بن المعروف بغزال مولى حرب بن زیاد البجلى عن محمد ابى جعفر الحمامى الكوفى عن الازهر البطیخى عن ابى عبد الله علیه السلام قال ان الله عرض ولایة امیر المؤمنین فقبلها الملئكة واباها ملك یقال لها فطرس فكسر الله جناحه فما ولد الحسین بن على علیه السلام بعث الله جبرئیل فی سبعین الف ملك إلى محمد صلى الله علیه وآله یهنئهم بولادته فمر بفطرس فقال له فطرس یا جبرئیل إلى ا
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست.
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
امروز با یک پست متفاوت خدمت شما هستم اونم این است که امروز اخرین روز مدرسه بود و تعطیل شدم ولی امتحانات خرداد رو باید بخونم. ولی اگر توجه کرده باشید موضوع من درباره دوری از دوست است امروز که تعطیل شدیم هنوز سه ساعت نگذشته دلم برای دوست هایم تنگ شده همینجور فکر هایی در سرم می اید که میگه شاید در متوسطه دوم دبیرستان خیلی از دوست هایی نباشند چون رشته های تحصیلیشون فرق می کنه و باید مدرسه های دیگر ثبت نام کنند. ولی باید عادت کنم امروز هم چون روز ا
الکترسیته: الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
{علائم ظهور - شماره 40}
تمام حق در برابر تمام باطل
چند ساعتی از ندای آسمانی نگذشته که صدای شیطان ملعون بلند شده و منجر به دو دستگی جدّی بین مردم میشود تا جاییکه اهل حق، مقابل اهل کفر قرار خواهند گرفت؛ عکس العمل واقعی اهل ایمان و کفر! صدایی از میان آسمان که مردم زمین میشنوند.
در روایت معتبری امام صادق(ع) فرموده اند: «در آن روز، کسانی که در دلهایشان بیماری است، به شک می افتند و غرض به خدا قسم، دشمنی با ماست... خداوند اهل ایمان را بر قول ثابت بر ح
شهادت امام علی النقی(ع)امام
علی بن محمد(ع)، معروف به هادی و نقی، که دهمین امام شیعیان است، در سوم
رجب، و به قولی در 25 جمادی الآخر، در سامرا به شهادت رسید.(1)امام علی
النقی(ع)، از ذی قعده سال 220 قمری، که پدر بزرگوارش حضرت امام محمد
تقی(ع)، معروف به جوادالائمه(ع)، به شهادت رسید، بنا به وصیت آن حضرت، مقام
منیع امامت را بر عهده گرفت.گفتنی است، هنگامی که امام هادی(ع) مقام امامت
را بر عهده گرفت، از عمر شریفش بیش از هشت سال و پنج ماه نگذشته بود و وی
به م
هنوز زمانی از تنها شدنش نگذشته بود که دلش برای ویکتور تنگ شد.
گویی مرگ مادر بزرگش هم مثل زندگی اش از او حمایت می کرد. حالا حتی بیشتر از قبل برای مردن او ناراحت بود. گلدان که اهمیتی نداشت. وقتی صاحب گلدان مرده.
«آه ویکتور» با صدای ناله مانندش به خودش آمد و دید که خیلی وقت است نشسته و به ویکتور و گلدان مادر بزرگش فکر میکند.
«مارگاریتا؟» صدای مادرش بود. «بیا ببین برای این یکشنبه چی میخوای بپوشی؟» قرار بود یکشنبه در کلیسا به یاد مادر بزرگش باشند و
دلم برای پیتر تنگ شده. من معمولاً دلم برای کسی تنگ نمیشه. معمولاً سراغ کسی رو نمیگیرم، از کسی خبر نمیگیرم، احوال کسی رو نمیپرسم، به کسی نمیگم بیا بریم ببینمت. نه که دلیل خاصی داشته باشه، صرفاً چون نمیخوام مزاحم کسی بشم. و البته اینم هست که نمیخوام با جواب منفی دیگری روبهرو بشم، مگر اینکه اون فرد به نظرم خیلی قابل توجه باشه. و به غیر از این موارد، آدمای زیادی نیستند که به نظرم خستهکننده نرسند. پس بیشتر سعی میکنم پذیرنده باشم، پ
کاربر با شناسه کاربری fate
mh*****Dan@gmail.com _
سلام. چرا استعلام قسمت حق امضاء کارشناسی نظام مهندسی ر.
راه اندازی نمیکنید؟ خیلی خوبتر میشد اونطوری. چون الان خیلیها دو سالشون
نگذشته شروع به بهره برداری از حق امضاء میکنن ، اونجوری میشد
فهمید و راه برای تخلفات تنگتر میشد.
مرسی از سامانه توت
کاربر با شناسه کاربری hakandeniz***53@gmail.com _
نظر داد؛
با عرض خسته نباشید. خب. شما با تمام محاسنی که
دارید. ولی به یک نکته توجه نکردید ، بابا
فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام (به روایت اهل سنت عمری)
جوینی از علمای بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
٤٦٧- أنبأنی الشیخ كمال الدین علیّ بن محمد بن محمد بن محمد بن وضّاح الشهربانی، أنبأنا مؤرخ بغداد الإمام محبّ الدین محمد بن محمود بن الحسین بن النجار إجازة، قال: أنبأنا الإمام أبو الفتوح ناصر بن أبی المكارم المطرّزی إجازة، أنبأنا الإمام أخطب خوارزم أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد المكی، ثم الخوارزمی، قال: أخبرنی الشیخ الزاهد الحافظ أبو الحس
ماجرای هاله رو چهارشنبه به بابا گفتم، هرچند می دونستم که اگه بشنوه حتما ازم ایراد میگیره که کار بهتری هم میشد بکنم ولی از تصورم یه کم بدتر پیش رفت یعنی ایراد وگرفت ولی وقتی داشتم از خودم دفاع می کردم کم کم داشت کلافه میشد:/ حرفمم که تموم شد یهو فقط با تهدید قرارمونو یادآوری کرد که تهش هرچی شد نتیجه همین تصمیمای یهوییته و از من ناراحت نشو-_-
من یه لحظه نزدیک بود از کوره در برم قاطی کنم ولی خداروشکر خیلی زود تونستم بفهمم که بابا اصلا مثل همیشه
میدونی، دارم به این فکر میکنم که من همیشه خودم رو مقصر دونستم. همیشه گناهکار من بودم. گیرم که به زبون نیاوردم که من گناهکارم. گیرم که همه چیز رو پشت اون نقاب لعنتی لعنتی که درونم رو نشون نمیداد پنهان کردم. اما این دلیل نمیشد که حس نکنم گناهکارم. گناهکاریم هم از اونجا شروع میشد که «چرا راه خودتو نمیری، سکوت نمیکنی، چرا حرف میزنی؟» و اصلا از ابتدای «سلام» گفتن هم شروع میکردم به گناهکار جلوه دادن خودم پیش خودم. که مجبور بودی دهن ب
سلام
دختری هستم در اول دهه سوم زندگی ام، چند وقت پیش خواستگاری داشتم که از همون اولین باری که دیدم ازش خوشم نیومد، یعنی به دلم ننشست نه فقط از نظر قیافه بلکه نمیدونم چرا کلا ازش خوش نیومد، اما از همه نظر به هم میخوردیم، یعنی همون ویژگی هایی رو داشت که من میخواستم ولی فکر میکنم چون از قیافه ش خوشم نیومد ویژگی های مثبتش رو نمیدیدم.
وقتی بعد چند جلسه جواب منفی دادم پشیمون نبودم البته دلم واسه پسره خیلی سوخت ولی خب چیکار میکردم نمیتونستم برای ازد
آن شب گرگ ها زوزه میکشیدند و به جز تاریکی چیزی دیده نمیشد. ما از سرما دندان هایمان بهم میخورد و بالا سر قبرش ایستاده بودیم. خودمان کشته بودیمش. با همین دست ها کشتیمش و خاک سرد و نم دار را کنار زدیم و جنازه اش را میان خاک ها انداختیم. من خودم چند بار با تمام توانم چاقو را در شکمش و قلبش فرو کرده بودم. پی در پی چاقو زده بودم و فریادم بلند شده بود و هق هقم همه جا را پر کرده بود. آن شب که بالای قبر بدون سنگش ایستاده بودیم، من فواره های خونی که از بدنش بی
محمد اسفندیاری مینویسد:
«یکی از مهمترین درسهایی که از تاریخ عاشورا فرامیگیریم این است که هیچ حکومتی از انحراف بیمه نیست. هر حکومت عادلانهای ممکن است پس از چندی، دیر یا زود، به انحراف گراید و ضمن حفظ ظاهر به ضد خود تبدیل شود. از حکومت پیامبر فقط چند دهه نگذشته بود که حکومت معاویه سر بر آورد و سپس به حکومت یزیدِ فاجر و جائر رسید و فاجعه عاشورا پیش آمد.» (اسفندیاری، 1398: 253)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1398). حقیقت عاشورا: از عاشورای حسین (
لپتاپ را گذاشتم روی حالت Sleep. بعد با خودم گفتم ایکاش خاموش میکردم طفلی رو. رفتم که دوش بگیرم. کلاه دوش که نداریم، طبق معمول پلاستیک کشیدم روی سرم. بعد از ظهر دوش گرفته بودم و حالا فقط میخواستم که کوفتگی تمرینات عصر توی تنم نماند. البته شامپویم هم تمام شده بود. 5 دقیقه نگذشته بود که آب سرد شد. تف! حتی طاقت چند دقیقه در سرما ماندن را ندارم! میگذرد ولی ذرهای از من هم کم میشود. چه قدر تحمل همه چیز طاقتفرسا شده. چند سال پیش که این طوری نبودم.
درباره این سایت